دختر بی همتای من

آرزوی براورده شده

قند مامان باللخره مامان به یکی از آرزوهای بزرگش رسید این که تو بتونی اجسام رو محکم بگیری و به تنهایی تو دستت تکون بدی .وای که چه لحظات قشنگیه وقتی باهات بازی میکنم دست و ÷ای عروسکات رو بهت نزدیک میکنم و تو رو هوا می غا÷یشون .دلم میخواد آن موقعه بخورمت تمومت کنم                                                                                                           &...
24 بهمن 1391

واکسن چهار ماهگی

عسل مامان چهارشنبه یعنی 11 بهمن ماه رفتیم واکسن 4 ماهگیت رو زدیم.ای جانم صبح خوش و خندون بیدار شدی و مامان قطره استامینیفون رو داد و همچنین قندآب که همه توصیه میکردن و میگفتن دردت رو کم میکنه.بعد رفتیم خانه بهداشت بعد گرفتن قد و وزن و دور سرت که همش برای مامان میخندیدی رفتیم برای واکسن ای جونم وقتی خانم دکتر سوزن رو زد داشتی با من حرف میزدی و میخندیدی بعد فکر کردی این جزیی از بازیه اما وقتی که مایع سرنگ رفت زیر ÷وستت تازه درد رو احساس کردی و گریه کردی و بعد هم که÷ستونک رو گذاشتم تو دهنت آروم شدی خانم دکتر گفت عجب دختر با استقامتی.آفرین دختر شجاع من  اما مامان دو روز خیلی سخت رو با هم س÷ری کردیم او...
14 بهمن 1391

جون مامان

دیگه مامان قند مکرر شدی میخام خام خام بخورمت.قیافت از دیروز داره دیگه حسابی تغییر میکنی دیگه داری حسابی شبیه فامیل بابا میشی دختر مو مشکی ابرو ÷یوسته من من رو حسابی یاد دوستم ناهید میاندازی که وقتی میدیدیش با اون چشم رنگی و موی روشنش انتظار دختری اون شکلی رو داشتی بعد مواجه میشدی با دختری چشم مشکی ومو مشکی .   مامان حسابی هوشیار شدی و دل همه رو میبری هنوز هم خندههای قشنگت رو میکنی از 4 روز قبل دیگه حسابی با دست همه چیز رو محکم میگیری از لبه لباست شده تا÷ستونکت تا اسباب بازیهات.   عسا عاشقتم 5 روز دیگه 4 ماهت تموم میشه و میخوام ببینم که وقتی همه میگن 4 ماه و 10 روز تموم بشه بچه یک جهش تموم داره تو چه تغییر...
6 بهمن 1391
1